در این وانفسا چه می توان کرد بجز، چنگ زدن به دامن امن تو....
صدای تو آنقدر رسااست که از گوش من می رود گاهی، دستم بگیر، دست تو گرم است، امن است، نرم است و از خشونت مرگ در آن خبری نیست. جاودانه ی من.
تو معبود من هستی، صاحب من، تو را که نجویم، که را جویم. چه ام بی تو؟ چه کنم بی تو؟
صعود مرا با تو حکایت است ای رب. رب من، صاحب جلال و شوکت من.
حکایت همه دردهای و خوشی های من تویی، کمل من توی، جمال من تویی.
کرانه ی ناپیدا، بهانه ی همیشه در پیدا.
کنار تو از چه نالم؟، ترس نیست، غم نیست.
جلال من ار تو خواهی حلقه گوش من است.
دعوت خانه توام، سفره ام ازتوست، نان و نمکم از توست.
مرا به حال خود مگذار...
خدای من،رب من، رحمان و رحیم من..
غمگینم.......
ولی این روزها.... به تو از همیشه نزدیکترم ،روزهایی به حجم یک فصل......
خدای من،یگانه معبود من ..........
روزهایی به حجم یک فصل.....شنیدم توی غم انسان بهش نزدیکتر میشه...
خدایا جهان پادشاهی توراست ز ما اید خدایی تو راست
سلام...
بنویسید
باز هم بنویسید
خیلی وقته منتظرم بازم بنویسید..
حتما به همین زودی ها....
نوشتن این روزها که زمان کم شده، کار خیلی سختی شده. آن هم برای آدمی که سعی می کنه خوب بنویسه.