دستهایم را روی گونه هایم می گذارم
چقدر گرم است
یاد تو می افتم
چقدر امروز آرام هستم
گویی دستهای ماورایی تو مراست
این آرامش از کجا می آید
حالی که من غریبی می کنم
و باز آرامشی عجیب
مرا به عمق خود می کشاند
آری تو اینجایی
و مرا در سالهای عبوسم یارایی
دوستت می دارم ای محبوب ازلی من
دوستت می دارم بیداری شبهای تنگ و تاریک من
...
بهار 87- تهران